[ تو درخشان ترین ستاره در آسمان قلب منی ] پارت ۴۱
ویو ا.ت : و لبخند شیطانی زد .... اومد رو تختو آروم آورم داش نزدیکم میشددد😬
ا.ت : کوکک .. بروو عقبب .. اینجا جاش نیس
کوک : اتفاقا موقعیت خوبیم هس و ت از قبل آماده بودی .. بد میشع ازش استفاده نکنمم 😈
کوک نزدیکم شد و دستاش رو ب دو طرف شونه هام گذاش تا نتونم در برمم
چیزی نمونده بود که لبامون بخوره بهمم
که یهو صدای مامانم اومددد
م ا.ت : پسرمم .. ا.ت بیان بیرون میخایم ناهار بخوریمم
ا.ت : کوک شنیدی که چی گفت .. پس برو اونور
کوک : نه من از جام تکون نمیخورم
لبشو ب لبم رسوند و بوسیدمم
میخاست بره سمت گردنم ک گفتم
ا.ت : کوککک میشه ولم کنییی ¿¿الان مامانم میاددااا
کوک : نه .. فعلا ک نیومده بیب .. و ب کارش ادامه داد
ک یهو صدای در اومددددد
م ا.ت : میشه بیامم تو ؟؟
کوک رو هل دادم و گفتم
ا.ت : دیدی گفتم میاددددد [ ب آرومی ]
کوک : من چ میدونستم میخاد بیادددد [
ا.ت رف درو باز کرد و کوک هم رف زیر پتو
[ مثلا لالا کردع ]
م ا.ت : چیکا میکنین ¿¿¿
ا.ت : من .. ما .. هیچی
م ا.ت : مطمئنی ¿¿
ا.ت : اره .. دوستم خوابه و منم داشتم لباسامو تا میکردمم
م ا.ت : آها خب دیگع .. یه چن دقیقه دیگه بیدارش کن .. میخایم بریم
ا.ت : کجا ؟؟؟
م ا.ت : شما دو تا باید با کای برید خونه ی عمه مگی بمونید [این عمش مردع] ... چون تا یه هفته اینجا خییلیی شلوغ میشع و شاید بعضیا بمونن اینجا
ا.ت : ماماننن .. من تازه وسایل هامو چیدممم .. بعدشم من نمیخام با کای باشمم
م ا.ت : دیگه بایددد بری .. کای ؟؟ مگه چیکارت کردع ¿¿
ا.ت : ایشش .. هیچی اصلا .. ولش کن
و درو محکم بستم
ویو کوک : ا.تتت چ خبرته .. چرا اینجوری درو میبندی ؟؟
ا.ت : عصابم خورده خو
کوک : اوخییی ..چیزی شده ؟؟
ا.ت : ارع باید با کای ت یه خونه دیگه بمونیمممم
کوک : چرااا؟؟؟
ا.ت : دیگه باید بریمم..پاشو لباساتو جم کن
کوک : باشه
کای مث چیز اومد ت اتاق
خبببب میبینم که .....
شرتا : لایک ۸ کام ۹
ا.ت : کوکک .. بروو عقبب .. اینجا جاش نیس
کوک : اتفاقا موقعیت خوبیم هس و ت از قبل آماده بودی .. بد میشع ازش استفاده نکنمم 😈
کوک نزدیکم شد و دستاش رو ب دو طرف شونه هام گذاش تا نتونم در برمم
چیزی نمونده بود که لبامون بخوره بهمم
که یهو صدای مامانم اومددد
م ا.ت : پسرمم .. ا.ت بیان بیرون میخایم ناهار بخوریمم
ا.ت : کوک شنیدی که چی گفت .. پس برو اونور
کوک : نه من از جام تکون نمیخورم
لبشو ب لبم رسوند و بوسیدمم
میخاست بره سمت گردنم ک گفتم
ا.ت : کوککک میشه ولم کنییی ¿¿الان مامانم میاددااا
کوک : نه .. فعلا ک نیومده بیب .. و ب کارش ادامه داد
ک یهو صدای در اومددددد
م ا.ت : میشه بیامم تو ؟؟
کوک رو هل دادم و گفتم
ا.ت : دیدی گفتم میاددددد [ ب آرومی ]
کوک : من چ میدونستم میخاد بیادددد [
ا.ت رف درو باز کرد و کوک هم رف زیر پتو
[ مثلا لالا کردع ]
م ا.ت : چیکا میکنین ¿¿¿
ا.ت : من .. ما .. هیچی
م ا.ت : مطمئنی ¿¿
ا.ت : اره .. دوستم خوابه و منم داشتم لباسامو تا میکردمم
م ا.ت : آها خب دیگع .. یه چن دقیقه دیگه بیدارش کن .. میخایم بریم
ا.ت : کجا ؟؟؟
م ا.ت : شما دو تا باید با کای برید خونه ی عمه مگی بمونید [این عمش مردع] ... چون تا یه هفته اینجا خییلیی شلوغ میشع و شاید بعضیا بمونن اینجا
ا.ت : ماماننن .. من تازه وسایل هامو چیدممم .. بعدشم من نمیخام با کای باشمم
م ا.ت : دیگه بایددد بری .. کای ؟؟ مگه چیکارت کردع ¿¿
ا.ت : ایشش .. هیچی اصلا .. ولش کن
و درو محکم بستم
ویو کوک : ا.تتت چ خبرته .. چرا اینجوری درو میبندی ؟؟
ا.ت : عصابم خورده خو
کوک : اوخییی ..چیزی شده ؟؟
ا.ت : ارع باید با کای ت یه خونه دیگه بمونیمممم
کوک : چرااا؟؟؟
ا.ت : دیگه باید بریمم..پاشو لباساتو جم کن
کوک : باشه
کای مث چیز اومد ت اتاق
خبببب میبینم که .....
شرتا : لایک ۸ کام ۹
۴.۱k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.